loading...

مجله خبری تشریفات

بازدید : 15
پنجشنبه 11 آبان 1402 زمان : 11:20

سید بن طاووس می نویسد: وقتى تشریفات مشهد میخواهى به مسجد سهله بروى، روز چهارشنبه، میان نماز مغرب و عشا دو ركعت نماز به جاى آور.

همچنین نقل شده، وقتى به مسجد سهله رفتى، در كنار آن بایست و دعاى «بسم الله و بالله و من الله إلى الله و ماشاءالله ...» را بخوان.

این حكایت را زین العابدین سلماسى‏، طلبه سید بحرالعلوم به نقل از او داستان كرده است.

شبى سید بحرالعلوم در مسجد كوفه بود تا نافله شب را به جاى آورد و تصمیم داشت اوّل صبح به نجف بازگردد تا كار تفحص و مذاكره به تأخیر نیفتد. او در دل شوق زیارت مسجد سهله را داشت؛ در حالى كه شک وتردید داشت برود یا نرود، ناگهان بادى همراه با گرد و غبار وزیدن گرفت و اورا به سوى مسجد سهله كشاند. او وارد مسجد سهله شد. در آن فرصت كسى در مسجد عدم وجود و تن‏ها یك شخص بزرگوار در مسجد سرگرم مناجات با خدا بود. او به گونه‏ اى مناجات مى‏ كرد كه دل‏ هاى سنگ و دشوار آب مى‏ شد و آب از چشمان هر كس جاری مى‏ شد. او دریافت كه این مناجات، فى البداهه خوانده مى‏ شود. او راز جایش ایستاد و از شنیدن آن لذّت مى‏ موفقیت تا اینكه آن شخص از مناجات خود سوا شد.

به سید نگاه كرد و به گویش فارسى فریاد زد. «مهدى بیا». سید به سمت او رفت و ایستاد. به او امر کرد نزدیك‏تر بیاید و سه بار این دستور تكرار شد تا آنجا كه دست او به سید مى‏ رسید. آنگاه دست شریف شان را به سوى سید دراز كردند. زمانى كه سید به اینجا رسید، کلام خود را عوض و آن‌گاه عنوان كرد كه این سخن، رمزّ هست و نباید بازگو گردد.

سید بن طاووس می نویسد: وقتى تشریفات مشهد میخواهى به مسجد سهله بروى، روز چهارشنبه، میان نماز مغرب و عشا دو ركعت نماز به جاى آور.

همچنین نقل شده، وقتى به مسجد سهله رفتى، در كنار آن بایست و دعاى «بسم الله و بالله و من الله إلى الله و ماشاءالله ...» را بخوان.

این حكایت را زین العابدین سلماسى‏، طلبه سید بحرالعلوم به نقل از او داستان كرده است.

شبى سید بحرالعلوم در مسجد كوفه بود تا نافله شب را به جاى آورد و تصمیم داشت اوّل صبح به نجف بازگردد تا كار تفحص و مذاكره به تأخیر نیفتد. او در دل شوق زیارت مسجد سهله را داشت؛ در حالى كه شک وتردید داشت برود یا نرود، ناگهان بادى همراه با گرد و غبار وزیدن گرفت و اورا به سوى مسجد سهله كشاند. او وارد مسجد سهله شد. در آن فرصت كسى در مسجد عدم وجود و تن‏ها یك شخص بزرگوار در مسجد سرگرم مناجات با خدا بود. او به گونه‏ اى مناجات مى‏ كرد كه دل‏ هاى سنگ و دشوار آب مى‏ شد و آب از چشمان هر كس جاری مى‏ شد. او دریافت كه این مناجات، فى البداهه خوانده مى‏ شود. او راز جایش ایستاد و از شنیدن آن لذّت مى‏ موفقیت تا اینكه آن شخص از مناجات خود سوا شد.

به سید نگاه كرد و به گویش فارسى فریاد زد. «مهدى بیا». سید به سمت او رفت و ایستاد. به او امر کرد نزدیك‏تر بیاید و سه بار این دستور تكرار شد تا آنجا كه دست او به سید مى‏ رسید. آنگاه دست شریف شان را به سوى سید دراز كردند. زمانى كه سید به اینجا رسید، کلام خود را عوض و آن‌گاه عنوان كرد كه این سخن، رمزّ هست و نباید بازگو گردد.

برچسب ها تشریفات مشهد ,
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

درباره ما
موضوعات
لینک دوستان
آمار سایت
  • کل مطالب : 143
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 28
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 21
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 541
  • بازدید سال : 1700
  • بازدید کلی : 2596
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی